داستان خروس بی محل
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس قرمز و کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد . مرد گفت : " آآآآآآآآآه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . " سپس به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس قرمز و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست . بالی به هم زد ، سینه ...
نویسنده :
مامانی نگین وبابایی فرهاد
20:48