رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

داستان خروس بی محل

    یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود        در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس قرمز و کوچکی داشت .   وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت    تا از چنگ روباه مکار در امان باشد .     مرد گفت : " آآآآآآآآآه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . " سپس به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس قرمز  و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست .  بالی به هم زد ، سینه ...
30 بهمن 1390

رد پـــــــا ! ...

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند. روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود. هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که ... بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود. او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه،سخت ترین دوره زندگی او را از سر گذرانده است. این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت:خدایا تو به من گفتی که در تمام طول این راه را با من خواهی بود،ولی حالا متوجه شدم که در سخت ترین دوره زندگیم فقط یک جفت رد پا دیده می شود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج داشتم تنهایم گذا...
30 بهمن 1390

بهار زندگی

مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین عشق ها همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد. ...
30 بهمن 1390

دل تنگتم ...

مامان گلم ،فرشته ی مهربون ،منتهای عشق و محبت دیروز بیشتر از روزهای قبل جای خالیت را کنارم احساس کردم دیروز بیشتر از روزهای قبل دلم برایت تنگ بود دیروز بیشتر از روزهای قبل به وجودت نیاز داشتم دیروز بیشتر از روزهای قبل  ارزو کردم ای کاش فاصله ی مکانی بین ما وجود نداشت دیروز بیشتر از روزهای قبل  تک تک سلول های بدنم تورا تمنا می کرد دیروز بیشتر از روزهای قبل  به صبر و برد باریت پی بردم که چگونه ما را در غربت و بدون هیچ کمک حالی به غیر از بابا با عشق فراوان بزرگ کردی بدون ان که گلایه بکنی دیروز با دیدن شیطنتهای رادین بیشتر از روزهای قبل شرمنده ی چشمان زلال سبز مهربانت شدم دیروز بیشتر از روزهای قبل به  طنین...
30 بهمن 1390

نفسم داری اتیش می سوزونی

سلام جیگر طلا ،خوشتل من امروز کارهایی کردی که هاج و واج مونده بودم،صبح از ساعت 6 بیدار بودی و اصلا نمی خوابیدی و من هم بعد این که کلی با هم بازی کردیم امادت کردم و چون هوا خیلی خوب ترجیح دادم با کالسکه ببرمت بیرون دلم خوش بود که حسابی خسته میشی و برگشتیم خونه 2 ساعت می خوابی ولی فقط نیم ساعت لالا کردی گل پسر وقتی رفتیم بیرون هوا از بس خوب بود که می شد بوی عید رو از فاصله یک ماهی حس کرد ولی چند لحظه بعد از برگشتن ما حسابی اوضاع اسمون بهم ریخت و باد شدید و برف سفید همه جارو پوشوند. جونم بهت بگه که امروز چی کار ها کردی، رفته بودی زیر کنسول و هر کاری می کردم بیرون نمی یومدی و اگه هم با میل خودت بیرون می یومدی دور میزدی و از سمت دیگه باز می رفت...
30 بهمن 1390

رادینم حسابی شیطون شدی

سلام جوجوی شیطون بلای من.عزیزم چند روزیه که حسابی شیطون شدی و داری اتیش می سوزونی.از وقتی دومین نه ماه باهم بودنم تموم شد و شما وارد ماه گرد های دو رقمیت شدی شلوغیات هم دو برابر شده بعضی وقتها از بس شیطونی می کنی که کلافه می شم ولی همین که می خوام چیزی بهت بگم چشمهام که به چشمهای معصوم و زلال دریاییت می افته پشیمون میشم و خودم رو سرزنش میکنم که حتی فکر این که از کارهات عصبانیم کرده اومده سراغم. دیروز از خروس خون صبح بیدار بودی و بعد بابایی بردت کارخونه بابا احد تا من به کارهام برسم و موقعی که برگشتین دوباره شروع کردی به شیطونی و خراب کاری  بعد از نهار یه ساعت خوابیدی و من هم مشغول مرتب کردن اشپزخونه بودم بیدار هم که شدی با رو روئکت هم...
29 بهمن 1390

عکس های جشن دندونی

سلام شب همگی به خیر بلا خره مامان جونم بعد از یه هفته تاخیر الان فرصت کرده تا عکس های دندونی رو براتون بزاره. این جا در اسانسور  ماهی ها و دندون دارن مسیر رو به مهمونها نشون می دند صبح جمعه که همه دارن خونرو برای مهمونی اماده می کنند و من هم خوشحال از این که می تونم به همه جا سرک بکشم این دندون رو هم مامانی رو در ورودی زده بود ریسه های دندونی،همه این ها رو مامانی خودش درست کرده حتی شکل روی بادکنک هارو هم خودش کشیده  این هم گیفت ها که مامان نگینم توشون رو با پاستیل شکل دندون،شکلات و ادامس توپی پر کرده بود و روی هر کدومشون هم عکس من رو زده بود و اون ...
29 بهمن 1390
36721 2 30 ادامه مطلب

9 ماهگیت مبارک

        سلام جوجوی ناناز خودم عزیزم نه ماهگیت مبارک.فرشته ی من خیلی دلم می خواست که دیروز بیام و نه ماهگیت رو بهت تبریک بگم ولی چون مهمون داشتیم نتونستم بیام و شب از بس خسته بودم که رو مبل خوابم گرفته بود و اگه شما گوگولی خان برای شیر بیدار نمی شدی تا صبح همون جا می خوابیدم.امروز هم از صبح می خواستم سری به وبت بزم ولی بابایی لپ تاب رو برده بود و کامپیوتر من هم که هاردش تازه از سفر برگشته خونمون و همچنین بعد از ظهر بازم مهمون داشتیم و تا الان فرصت نکرده بودم سری به وبت بزنم و بهت تبریک بگم. راستی جوجوی من بابایی برای ولنتاین یه گوشی برام خریده گوشی که خیلی دوسش داشتم و دیروز بهم داد نگو که...
27 بهمن 1390

برای دو تا عشقم

                           دو تا عشق من خیلی دوستون دارم و زندگی بدون شما برام بی معنی یه و همیشه سیاه وخاموش. پس تا ابد کنارم باشید تا معنای واقعی عشق و خوشبختی را با تمام وجود حس کنم انچنان که تا الان چشیده ام و زندگیم رنگین و پر هیاهو باشد.                                         ...
25 بهمن 1390

ولنتاین مبارک

سلام دوست های گلمون ولنتاین تون مبارک، مامانی قول داده بود تا عکس های جشن دندونی رو بزاره ولی چون هارد کامپیوترش رفت پیش دکتر نتونست و امروز هم رفت و لپ تاپ بابا احد رو اورد ولی تا خواست عکس هارو براتون بزاره دید که بابایی همه ی عکس هارو ریخته تو لپ تاپ خودش و برده سر کار.ولی به زودی زود می یاد و عکس هارو براتون می زاره. ...
25 بهمن 1390